مدخل

حج، به معناي قصد و آهنگ است. حاجي که آهنگ خانه خدا را نموده، قصد حق را کرده است و اين قصد و نيّتِ تقرّب به درگاه باري تعالي را در طواف کعبه تجربه مي کند و در واقع، در طوافِ کعبه است که حج جلوه مي کند.

حج، عبادتي است که در گذر، جابه جا شدن و حرکت شکل مي گيرد; از منزل به ميقات، از ميقات به حرم، از حرم به مسجد الحرام و در طواف پيرامون کعبه نيز، از رکني به رکن ديگر و...

براي اين حرکتِ پاياني سير و سلوک معنوي (= طواف)، در روايات مأثوره، دعاهاي ويژه اي آمده و براي هر نقطه با اهميتي از آن، نيايش و راز و نياز مخصوصي است که مي تواند حاجيِ خسته و از راه دور آمده را، که کوله باري از راز و نياز به همراه دارد، در بازگو کردن راز دل و طرح نيازهايش ياري دهد.

براي تبيين محتواي اين دعاها، لازم است موارد رابطه دعا با محل خواندن و يا تناسب آن با حالات شخصِ طواف کننده، مورد بررسي قرار گيرد و دانسته شود که چه مسائلي براي بشر در اولويت است تا مورد درخواست قرار گيرد و چه رفتارهاي گناه آلودي دارد که به آن ها اعتراف کند و طلب بخشش وغفران نمايد.

به هر حال، اين دعاها هر چند در فرازهايي تنزيه و تقديس حقّ اند، در مواردي هم، سير در احوال گذشته و تاريخ ما است و گاهي نگاه به کمبودها و نواقص و اولويت هاي زندگي ما دارد و گاهي نگرشي است به آينده، در افق عالَم ماوراي حس; {رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّار .}

 

دعاي رکن حجر الأسود:

 

طواف واجب و مستحب، بايد از مقابل حجر الأسود آغاز شود، بعد از نيت تکبير (الله اکبر) بگويد، چنانکه امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: وقتي روبه روي حَجَر رسيدي، الله اکبر بگو و بر محمد و آلش درود فرست. راوي مي گويد: خود شنيدم آنگاه که امام به حجر رسيد فرمود: اللهُ أَکْبَرُ وَ السَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ .(1)

در حديث ديگري، راز تکبير گفتن در مقابل حجرالأسود چنين بيان شده است:

آنگاه که آدم به حَجَر رسيد و به اين گوشه خانه نگاه کرد، خدا را تکبير (الله اکبر)، تحميد (الحمدللهِ) و تهليل (لاَ إِلهَ إِلاِّ الله) گفت و بدين جهت سنت شد که تکبير بگويند.(2) اين سنتي است که از زمان آدم تا دين خاتم استمرار يافته است. گذشته از اين، مگر نه اين است که فرموده اند طواف برگِرد خانه نماز است.(3) و فرموده اند: فَإِنَّ مِفْتَاحَ الصَّلاَةِ التَّکْبِيرُ  ;(4) به راستي سر آغاز و کليد نماز تکبير است . پس طواف هم، چون مانند نماز است، شايسته است با تکبير آغاز شود.

نکته ديگر در گفتن تکبير، شايد اين باشد که گر چه در همه عبادات ـ زباني و عملي ـ ذکر خدا اصل و اساس محسوب مي شود و تکبير و تهليل و تمجيد حق، مورد تأکيد قرار گرفته، ليکن در آغاز عبادات مهم; از جمله طواف، با گفتن تکبير، اعتراف مي کند: خدا بزرگتر از آن است که توصيف شود; الله أکبر: الله أکبر مِنْ أن يُوصف (5) و هر چه از اوصاف در مورد او بر شمرده است، خداوند برتر و بزرگتر از آن ها است; چون بشر هر چند تقديس و تنزيه بگويد باز هم نمي تواند رنگ محدود بشري را از تصوير آن اوصاف پاک کند; اگر چه نهايت دقت در تجريد آن صفات را از معني بشري داشته باشد، و بايد بگويد که در وصف نگنجد.

-----------------------------------------------------

1  . الحر العاملي، وسايل الشيعه، تهران، چاپ الاسلاميه، ج2، باب 19 طواف، ص114، ج2

2  . محمدي الريشهري، الحجوالعمرة في الکتاب والسنة، ط تهران، دارالحديث، ص196 ح514. و ص190، ح490

3  . همان مدرک.

4  . وسايل الشيعه، همان مدرک، ج4، باب تکبيرة الاحرام، ح7

5  . صدوق، معاني الأخبار، چاپ قم، منشورات جامعة المدرسين، ص11

--------------------------------------------------------

امام صادق(عليه السلام) فرمود: چون نزد حجر الأسود رسيدي، دست به آسمان بگير و حمد و ثناي خدا کن و بر پيامبر درود فرست و از او بخواه که از تو بپذيرد. سپس دست به حَجَر الأسود کشيده، آن را ببوس و اگر توان بوسيدن آن (در اثر ازدحام جمعيت) نبود، فقط دست بر آن بکش و اگر آن نيز ميسّر نشد، با دست به آن اشاره کن و بگو:

 اَللَّهُمَّ أَمانَتِي أَدَّيْتُها ، وَ مِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوافاة ، اَللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِکِتابِکَ  ، وَ عَلي سُنَّةِ نَبِيّـِک ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ ، آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ ، وَ بِاللاَّتِ وَ الْعُزّي  ، وَ  عِبادَةِ الشَّيْطانِ وَ عِبادَةِ کُلّـِ نِدّـ يُدْعي مِنْ دُونِ اللَّه .(1)

پروردگارا! اداي امانت کردم و به ميثاقم وفا کردم تا اين که به وفاي به عهد برايم گواهي دهي. پروردگارا! کتاب تو (قرآن) و سنت پيامبرت را تصديق مي کنم و گواهي مي دهم که جز خداي يکتا و بي همتا معبودي نيست و به راستي محمد(صلي الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست به الله ايمان آوردم و به هر معبودي جز حق و به طاغوت و لات و عُزّي و به پرستش شيطان و پرستش هر آنچه همتاي خدا خوانده مي شود کفر ميورزم.

 همانطور که در روايات آمده، حجر الأسود، دست خدا در زمين است. هرکس دست بر آن بکشد، دست خدا را لمس و مسح نموده است.(2) ليکن بايد به اين نکته توجه کرد که اگر چه هر دو دست خداي سبحان راست است (کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ...)، ليکن او دستي به مانند انسان ها ندارد تا راست و چپ براي آن فرض شود و او مجرّد محض است و از جسم و جسمانيات منزّه مي باشد و بيان مزبور از باب تشبيه معقول به محسوس است و خداي سبحان براي آن که در نشئه طبيعت و حس، محلي براي ميثاق ارائه کند، فرمان داد تا در يکي از ارکان کعبه سنگي مخصوص به عنوان يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ قرار دهند، پس زائر هنگام استلام حجر با دست راست خدا بيعت کند; يُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ .(3)

در مورد اين بيعت، دو نکته مهم وجود دارد:

ـ يکي اين که با خداي خود عهد مي کند که ديگر نه گناه کند، نه ترک واجب کند و نه فعل حرام به جا آورد و در اين رابطه پيامبر فرمود:

هر کسي دست خويش به حجر الأسود بکشد، با خدا بيعت کرده که او را معصيت نکند. (4)

ـ ديگر اين که با دست کشيدن به حجرالأسود، پيمان گذشته خويش را يادآوري مي کند

------------------------------------------------------

1  . وسائل الشيعه، ج13، ص313، باب استحباب الدعاء بالمأثور.

2  . محمدي الريشهري، الحج و العمرة في الکتاب و السنه، چاپ تهران، دار الحديث، ص102، ح183

3  . آيت الله جوادي آملي، جرعه اي از صهباي حج، نشر مشعر، 1383، ص192

4  . الحج والعمرة ص 102، ح185

-----------------------------------------------------

و بدينوسيله اداي پيمان مي کند و اعلام مي نمايد که اداي امانت کرده و به آنچه با خداي خويش عهد بسته، وفا نموده است و اين که در فراز نخست دعا به دو نکته اشاره شده است:

الف : اداي امانت ب : وفاي به ميثاق .

سزامند بررسي است که خداوند چگونه امانتي نزد ما به وديعت نهاده و چه ميثاقي با انسان بسته است که با آغاز طواف خانه او، بايسته است به اداي امانت و وفاي به پيمان اقرار کنيم؟ و تأکيد و اهتمام به بازگو کردن اداي امانت و وفاي به عهد تا آنجا است که در اثر زيادي احاديث در اين مورد، در عنوان باب استحباب استلام حجرالأسود، تجديد اقرار بر عهد و ميثاق را نيز آورده اند.(1)

همچنين بر اساس همان تأکيد در روايات، فقها نيز در باب مستحبات طواف به استحباب اين فراز از دعا، که اقرار به اداي امانت و وفاي به ميثاق است فتوا داده اند.(2) لذا ضرورت بحث از اين دو نکته مهم آشکار مي شود:

 

1 . اداي امانت:

امانت يعني وديعه گذاشتن چيزي نزد ديگري، که از آن نگهداري کند و سپس به صاحب امانت بازگرداند و اما خداوند چه امانتي نزد بشر دارد که بايد آن را به او برگرداند؟ در مورد امانت الهي در قرآن چنين آمده است:

 } إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولا{ .(3)

ما اين امانت را به آسمان ها و زمين و کوه ها عرضه کرديم، از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستم کار و نادان است.

 در تفسير اين آيه بايد گفت: مقصود از امانت، امري است که خداوند انسان را به آن امين کرده که آن را درست و سالم نگهدارد و بر آن پايداري نمايد و به خدا بازگرداند; همچنانکه نزد او به وديعه و امانت گذاشته است، و امانت در اين آيه، امري مرتبط با دين حق است که با نداشتن و يا داشتن آن، نفاق و شرک و يا ايمان به وجود مي آيد. روشن است داشتن اين امانت، چنان مهم است که کمال حاصل از آن، نيز بسيار با اهميت نموده است; به طوري که در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسايل الشيعه، همان مدرک، ج9، ب13 طواف، باب استجاب استلام الحجر الاسود في الطواف... ويجدد الاقرار بالعهد والميثاق.

2  . امام خميني(قدس سره)، مناسک حج با حواشي مراجع تقليد، چاپ تهران، حوزه نمايندگي وليّ فقيه در حج و زيارت، ص318

3  . احزاب : 72


 

اثر پرداختن به اعتقادات درست و عمل شايسته و سلوک در مسير کمال، از حضيض ماده تا بلندي و اوج اخلاص مي رسد و در نتيجه خداوند او را برگزيده و خالصه خود مي گرداند و چنان ويژه حق مي شود که هيچ کس ديگر را شريک و همباز خود نگرداند. در اين صورت، خداوند عهده دار تدبير امور او مي شود و اين امانت، که چنين پيامدي دارد، ولايت الهي  است.

امانت در اين آيه، ولايت الهي است و کمال صفت عبوديت است که با علم به الله و عمل صالح، که عبارت از عدل است، حاصل مي شود.(1)

و در تأويل آيه آمده است: عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ... در مقام تعميم، عبارت از تکليف هر بنده اي به حسب توانايي به عبوديت خدا است که برترين آن تکليف، خلافت الهي امت براي شايستگان خلافت است و بر هر نا اهلي واجب است که آن را به اهلش واگذار کند و ادعاي آن را نداشته باشد.(2) هم چنان که در تأويل آيه } ...إِنَّ اللهَ يَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا{ ; خداوند به شما فرمان مي هد که امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد. گفته اند مقصود از امانت; اعم از امانت هاي مالي است و شامل معنويات، چون علوم و معارف حق نيز مي شود که صاحبان علوم و معارف، آن را به صالحان از مردم برسانند(3) و برترين امانات عبارت از خلافت و ولايت است و آنکه شايسته آن نيست، لازم است به اهلش واگذار نمايد(4) و بايد هر امامي آن را به امام بعد از خود بسپارد.(5)

به هر حال، در تأويل امانت به ولايت، روايات بسياري داريم(6) و در نتيجه اين که امانت در روايات بر خلافت و ولايت تأويل و تطبيق شده است، زائر خانه خدا عرضه مي دارد پروردگارا! امانت تو را ادا کردم و ولايت را، که امانت تو است، به شايستگان حقيقي و صاحبان واقعي آن واگذار کردم و به اين وسيله هم اعلام مي کنم که آن را به ناحق ادعا نکردم و هم اقرار مي کنم که آن را به امامان معصوم واگذار کردم و امامت آنان را پذيرفتم و بر اين پايه در حديثي از امام باقر(عليه السلام) آمده است:

 

إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الاَْحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلاَيَتِهِمْ وَ يَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ .(7)

براستي مردم فرمان يافته اند که گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علامه طباطبايي، الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه اعلمي، ج16، ص349

2  . فيض کاشاني، التفسير الاصفي، چاپ قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، ج2، ص1006

3  . نساء : 58

4  . الميزان، همان مدرک، ج4، ص378

5  . صدوق، معاني الأخبار، چاپ قم، منشورات الجامعة المدرّسين، ص109 ; تفسير الآصفي، همان مدرک.

6  . الميزان، همان مدرک، ج4، ص385

7  . الحج والعمرة في الکتاب والسنة، همان مدرک ص256 ح715


 

دوستي و ولايت و همبستگي خويش را به ما گزارش نمايند و ياري خود را بر ما عرضه بدارند.

 

و در حديثي از امام صادق(عليه السلام)  نقل شده که:

 

أَنَّکَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ... وَ وَ اللَّهِ مَا يُؤَدِّي ذَلِکَ أَحَدٌ غَيْرُ شِيعَتِنَا... .(1)

اين که مي گويي امانتم را ادا کردم و... به خدا سوگند کسي جز شيعيان ما آن را ادا نکرده است.

 

نتيجه آن که، زائر شيعه در طواف اقرار مي کند که امانتِ خلافت را به اهلش باز گرداندم و به ولايت آن شايستگان اعتراف مي کنم وبراي تحقّق ولايت آنان هم ياري و نصرت خويش را اعلام مي دارم.

 

براستي مردم فرمان يافته اند که گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و دوستي و ولايت و همبستگي خويش را به ما گزارش نمايند و ياري خود را بر ما عرضه بدارند.
و اگر امانت به معناي تکليف به اوامر و نواهي باشد، باز هم مناسبت دارد در جايي که به يد الله تشبيه شده است، اقرار به انجام تکليف نمود که از جمله اوامر مهم، تکليف به حج است که اکنون به انجام آن اشتغال دارم و آن امانت را ادا مي نمايم.

 

2 ـ وفاي به ميثاق

ميثاق، عهد و پيمانِ محکم و استوار است به آنچه موجب حصول ايمني گردد، گفته مي شود. ايمني همراه با استواري و تعاهد ; يعني تيمار داشتن و نگهداشتن کارها و امور،(2)و جمله: وَ مِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ در دعا، يعني عهد و پيمان محکم و استوارم را نگه داشتم و به آن پاي بندم و از آن نبريدم، بلکه آن را حفظ و نگهداري کردم و لازم است ملاحظه شود که انسان چه عهد و پيمان استواري با خدا بسته است که در کنار خانه خدا و محلّ عهد و پيمان ها اعلام مي دارد که هنوز هم بر آن پايبند و وفا دارم.

در قرآن آيه اي به عنوان ميثاق ، معروف است:

 

} وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسايل الشيعه، ج9، باب 13 ابواب طواف، ح5

2  . عبد الرحيم بن عبد الکريم صفي پور، منتهي الادب، ماده ـ وثق ـ.


 

بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا{ .(1)

پروردگار تو از پشت بني آدم، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري.

 گفته اند که اين آيه ياد آور ميثاقي است که خداوند از فرزندان آدم گرفته، به ربوبيت خويش و اين آيه از دقيق ترين آيات قرآني از جهت معنا و شگفت ترين آيات از جهت نظم است.(2) ولذا مباحث پيرامون اين آيه بسيار است ولي آنچه از آن در رابطه با بحث ما مي تواند مطرح باشد اين است که معناي جمله } وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ...{ اين است: گرفتن چيزي از چيزي موجب انفصال و جدايي شيء مأخوذ و گرفته شده از شيء مأخوذ منه واصل مي شود. بگونه اي که شيء گرفته شده مستقل مي شود و معني اين جمله چنين مي شود: که برخي بني آدم را از برخي مي گيريم و از آن جدا مي کنيم و نوع جدا کردن از ظهور آنان است که برخي ماده را از آن مي گيريم; به گونه اي که نه از ماده اصل و مايه آن چيزي از صورتش کاسته مي شود و نه از تماميت و کمال مادي آن چيزي مي کاهد و سپس جزء جدا شده کامل مي شود و به صورت تمام و مستقل از اصل خود باقي مي ماند.

بنابراين، فرزند از پشت پدر و مادر گرفته مي شود پس از آن که جزء آنان بود و پس از آن تمام و کامل مي شود و مستقل از والدين مي گردد و بر همين سبک و سياق انسان هاي بعدي گرفته مي شود.

} ...وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ...{ سپس آنان را بر خويشتن گواه گرفت; يعني حقيقت نفسشان را به آنان نشان داد تا اين که عهده دار شوند آنچه را که بايد به عهده بگيرند، که هرگاه باز خواست شدند، بتوانند پاسخ دهند و آنچه مردم بر آن گواه گرفته شدند و تعهّد به پاسخ گويي پيدا کردند، عبارت از شهادت به ربوبيت حق است و انسان هر چند پير و فرسوده شود و ابزار و اسباب غرور و فريب او را مغرور کند و به هواي نفس بکشاند به آن جا نمي رسد که انکار کند صاحب اختيار و مالک خويش نيست و در اداره خود استقلال ندارد. چون اگر مالک خويش بود، خود را از آنچه ناخوشايند است، از مرگ و ديگر رنج هاي حيات و سختي ها، باز مي داشت و اگر در اداره خويش استقلال مي داشت، نيازي نمي ديد که در مقابل اسباب طبيعي و امور سودمند، خضوع و فروتني کند، با اين که آن اسباب و امور نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . اعراف : 172

2  . علامه طباطبايي، الميزان، چاپ بيروت، مؤسسه اعلمي، ج8، ص306


 

چون انسان، نيازمند به ماوراي خود است و تحت رهبري حاکم پنهاني است که به سود يا زيان او حکم مي راند! پس چگونه انسان مي تواند کمبودها را بپوشاند و نيازها را رفع نمايد.

پس نياز به پروردگار صاحب اختياري که او را اداره کند، حقيقتِ انسان است و اين نياز بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتواني بر پيشاني او خورده است و اين نکته بر هر انساني که اندک شعور و آگاهي داشته باشد، آشکار و روشن است.

پس هر انساني در هر رتبه و درجه اي از انسانيت باشد، در جان و درون خود مي يابد که پروردگاري دارد که او را مالک است و امور او را اداره مي کند و چگونه ممکن است شهادت به پروردگارش ندهد يا اين که شاهد نياز ذاتي خود است؟! چگونه تصوّر مي شود که شعور آگاهي به اصل نياز باشد، بدون شعور و آگاهي از آنچه به او نياز هست؟!

و جمله أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ بيان امري است که بر آن گواهي گرفته شده; يعني ربوبيت حق، و قَالُوا بَلَي اعترافي به اين است که گواهي آنچه بايد شهادت بدهند رخ داده است، در نهايت، معناي آيه اين است که: ما بني آدم را در زمين آفريديم و با زاد و ولد برخي را از برخي جدا کرديم و تميز داديم و آنان را بر نيازشان به ما و مربوبيتشان ، آگاهانديم و به اين معنا اعتراف کردند و گفتند بلي ـ گواهي مي دهيم تو پروردگار ما هستي(1).

آنچه از آن شهود و گواهي باطني بر ميثاق بر ربوبيت حق در عرصه لفظ بر عبد مي تواند آشکار شود، در کلمه مبارکه شهادتين است و ابراز و اظهار آن در جايي که آغاز طواف و مقابل حجر الأسود يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ (2) بسيار مناسب و شايسته است، مگر نه اين است که طبق حديث مأثور حجرالأسود پيمان ها را گرفته است و مي تواند گواهي دهد؟ چنانکه حلبي مي گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم دست کشيدن به حجرالأسود چگونه آغاز شده است؟ فرمود: آنگاه که خداوند از بني آدم ميثاق گرفت. حجر را از بهشت فراخواند، سپس به او فرمان داد، پس آن پيمان را گرفت و آن براي کسي که به پيمان وفا کند گواهي به وفاداري دهد.(3) بنابراين، لازم است که پيمان خويش را با خداي خويش يادآوري نمايد که: همچنان بر سر ميثاق خود هستم و نفس و جانم گواهي مي دهند که تو پروردگار من هستي و بر اين پيمان پايدار و استوارم و چقدر زيبا است که چون قول با فعل مقرون باشد، ايمان تحقّق يابد، در اينجا زائر اقرار به ايمان به رب در کريمه أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ را با بلي ، قولي همراه و با صدق در عمل طواف به هم مي آميزد. تا تصديق قولي و فعلي مقرون به يکديگر شوند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . علامه طباطبايي، الميزان، ج8، صص307 ـ 306

2  . من لايحضره الفقيه، ج2، ص208

3  . الحج والعمرة، همان مدرک، ح 510


 

در نتيجه، گويا حاجي در آغاز طواف با دست بر آوردن و تکبير گفتن و يادآوري ميثاق ، اقرار به ربوبيت مي نمايد، و اين که بر اساس دعوت کتاب خدا وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ... و سنت رسول خدا آمده است، تصديق به کتاب خدا و سنت رسول نموده; و مي گويد: اَللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِکِتابِکَ  ، وَ عَلي سُنَّةِ نَبِيّـِک... ، و پس از يادآوري ميثاق شهودي و اقرار عملي، زبان به گفتار بر شهادتين مي گشايد; أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ... و با اين سخن، جمع بين ظاهر و باطن مي کند و سپس ايمان به خدا را ابراز و کفر به هر معبودي جز حق و به طاغوت و... را اعلام مي دارد. که: آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ... وَ عِبادَةِ کُلّـِ نِدّـ يُدْعي مِنْ دُونِ اللَّه .

 

دعاي حطيم، بهترين جاي مسجد الحرام

 

حطيم بخشي از مسجد الحرام و بهترين جاي آن است. محدوده آن از رکن حجر الأسود و درِ کعبه تا مقام ابراهيم است. آنجا را حطيم گفته اند، چون محل ازدحام جمعيت است و طواف کنندگان يا به حجر الأسود روي مي آورند که استلام کنند و يا در مقابل درِ کعبه مي ايستند تا دعا کنند که اين، موجب فشرده شدن جمعيت مي شود.(1)

در حديثي از امام صادق(عليه السلام) آمده است: آنجا افضل و برترين مکان روي زمين است.(2)

در حديثي ديگر آمده است: توبه آدم در آنجا پذيرفته شد.(3) همچنين گفته اند: حطيم مقابل و روبه روي درِ خانه خدا است.

اکنون لازم است دانسته شود، در مکاني با اين اهميت، چه دعا و ذکري بايد کرد؟ چون آغاز طواف از رکن حجر الأسود است که فاصله اي بيش از يک متر با درِ کعبه ندارد، قهراً همان دعاي طولاني رکن حجر الأسود نيز در اين محدوده قرائت مي شود. ليکن با توجه به وجود ازدحام جمعيت در اين مکان، مي طلبد که ذکر مختصري خوانده شود و امام صادق(عليه السلام)فرموده است: در طواف، هر گاه به درِ کعبه رسيدي، بر پيامبر و آل او درود فرست و در چنان مکاني، اگر کسي را هيچ ذکري ياد نيامد جز صلوات بر پيامبر و آل او کفايت مي کند.(4) البته در بهترين جا و مکان روي زمين، بايد بهترين ذکر هستي گفته شود و چه ذکري بهتر از صلوات بر پيامبر و اهل بيتش; ذکري که گوينده و ذاکرش هماهنگ و همنوا با خدا و فرشتگان زمين و آسمان خواهد بود، مگر نه اين است که اين معنا فرمان حق است که فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . محمد محمدي الريشهري، الحج و العمرة في الکتاب والسنة، ص121

2   همان مدرک، ص119، ح252، ص108، ح207، ص119، ح253، و ص203، ح537

3  . همان مدرک.

4  . همان مدرک.


 

} إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً{ .(1)

خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات فرستند اي کساني که ايمان آورديد بر او صلوات فرستيد و سلام کنيد سلامي نيکو.

 در حديث مأثور است راوي مي گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض کردم که وارد در طواف شدم و هيچ ذکر و دعايي جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعي نيز چنين بود، فرمود: به هيچ کس از آنان که در طواف دعا کرده اند، چيزي داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.(2)

 

دعاي حجر اسماعيل

 

امام صادق(عليه السلام) فرمود:

 کَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عليهما السلام) إِذَا بَلَغَ الْحَجَرَ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغَ الْمِيزَابَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ ثُمَّ يَقُولُ: اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ وَ هُوَ يَنْظُرُ إِلَي الْمِيزَابِ وَ أَجِرْنِي بِرَحْمَتِکَ مِنَ النَّارِ وَ عَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ شَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ .(3)

علي بن الحسين(عليهما السلام) چون به حِجر مي رسيد، پيش از رسيدن به روبه روي ناودان، سر به آسمان بر مي داشت و مي گفت: خدايا! به رحمت خويش ما را داخل بهشت گردان و در حالي که به ناودان مي نگريست مي فرمود: و به رحمت خويش مرا از آتش بازدار و از درد و رنج عافيت بخش و روزي حلال بر من زياد کن و شر پري و بشر، عرب و عجم را از من باز دار.

 

وقتي حاجي خويشتن را در جوار کعبه، برترين و مقدس ترين مکان مي يابد، خود را در جوار رحمت حق احساس مي کند; زيرا در کنار خانه محبوب و معبود بودن، احساس تقرّب و نزديکي به حق را موجب مي گردد. در اين هنگام که نيازمند است و در قرب بي نياز مطلق قرار گرفته، لازم است آنچه را نداشته و ندارد درخواست کند و از همه آنچه ترس دارد، ايمني
بخواهد و از اموري که آرزو دارد درخواست نمايد و اينجا است که آموزگاران الهي به ما آموخته اند که چه چيزي نداريم و از چه چيز ترس داريم و به چه چيزي بايد اميد داشته باشيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . احزاب : 56

2  . شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، چاپ تهران، المکتبة الاسلاميه، ج9، باب 21 طواف، ح1

3  . وسايل الشيعه، ج9، باب 20، ص416، ح5، وهمين مضمون را در مستحبات طواف فتواي به استحباب داده اند. مناسک حج، همان مدرک، ص317


 

و چشم بدوزيم و وصول به کمبودها و ايمني از ترس ها و دست يابي به اميدها و آرزوها جز به رحمت الهي ميسر نخواهد بود. لذا از نکات مهم آموزه هاي دين اين است که، گذشته از آموزش ادب دعا و مناجات، معارف بلند اعتقادي را نيز گوشزد مي کند و نيازهاي واقعي و کمبودهاي درجه اول و اولويت هاي زندگي دنيايي و آخرتي ما را بيان مي کند و در دعايي که گذشت، چندين خواسته و نياز مطرح گرديده است:

الف ـ سعادت ابدي: اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ...  ; تمام عبادات اسلامي در صدد رساندن انسان به سعادت ابدي است و سعادت بشر رسيدن به قرب حق و بهشت برين است. هرکس به آن راه يافت، به کمال واقعي خود رسيده و لذّت قرب حق را چشيده است. البته با توجه به موانع و عايق هاي دروني و بيروني، تهيه اسباب رسيدن به چنان قربي، به آساني ميسر نيست. اين که حاجي توفيق حضور قرب حق را در اين نشأه يافته، به تقرّبي برتر و بالاتر چشم دوخته و از رحمت او استمداد مي جويد که چنان توفيقي حاصل گردد و به رحمت حق در بهشت، به قرب الهي بار يابد.

ب  ـ ايمني از دوزخ: وَ أَجِرْنِي بِرَحْمَتِکَ مِنَ النَّارِ  ; با توجه به هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني و جاذبه هاي دنيوي و خواسته هاي شهواني و قصور و تقصير در عبادات و ارتکاب محرّمات، مؤاخذه و مجازات بسيار سختي در پيش رو است و با توجه به جرائم دنيوي، جريمه اخروي قطعي است، مگر آن که رحمت حق ياري نمايد که از جرائم اخروي، که دوزخ است نجات پيدا کند.

ج ـ سلامتي تن و روزي حلال: وَ عَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَ أَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ...  ; رسيدن به قرب الهي، نيازمند دو وسيله و ابزار مهم است; يکي عبادت و ديگري خدمت
به خلق، اين دو نيز ميسّر نگردد جز در سايه صحّت بدن و روزي حلال. اگر نماز و روزه
و حج و... موجب تقرّب اند، در انجام آنها صحّت بدن شرط لازم است و اگر اطعام و انفاق
به فقير و مستمند و خدمات رساني به درماندگان، تقرّب آفرين اند، داشتن مال فراوان
شرط تحقّق آن است و حاجي براي رسيدن به اين دو، که توشه راه سلوک اند، از خداوند مدد مي طلبد.

د ـ ايمني در دنيا: وَ ادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ  ; دست يابي به آباداني دنيوي و کسب امور اخروي در سايه امنيت ميسور مي گردد و آسايش در امنيت است و در نا امني


 

همه چيز آشفته مي شود، لذا در جامعه شر خيز و آشفته، نه حفظ ايمان ممکن است و نه به کمال معنوي رسيدن ميسور مي گردد. از اين رو است که حاجي براي ايجاد محيط مناسب و دفع شرّ فاسقان; از جن و انس و عرب و عجم، دعا مي کند.

 

دعاي رکن غربي تا رکن يماني

 

رواي گويد: امام صادق(عليه السلام)  را ديدم هنگامي که از حجر اسماعيل مي گذشت و به ديوار پشت کعبه مي رسيد، مي فرمود:

 

يا ذَا الْمَنّـِ وَ الطَّوْل ، وَ الْجُودِ وَ الْکَرَم ، إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي ، وَ تَقَبَّلْهُ مِنّـِي ، إِنَّکَ أَ نْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم .(1)

اي صاحب بخشش و کرامت و جود و کرم، عمل (نيکوي) من اندک است، آن را دو چندان کن و از من بپذير، به راستي که تو شنوا و دانايي.

 

بنده واقعي کسي است که عمل خير خويش را در مقابل حق اندک ببيند; زيرا کاري هرچند بزرگ باشد، در محضر عظمت و کبريايي باري تعالي ـ جَلَّت عَظَمَتُه ـ اندک و کوچک است. البته اين نه تحقير عمل نيک و عبادت است، بلکه آن را به رخ پروردگار کشيدن و بزرگ پنداشتن و به خدا منّت نهادن است، در حالي که گفته اند:

 

اَلْعَبْدُ وَ ما فِي يَدِهِ لِمَولاهُ  ; بنده و آنچه در اختيار دارد، از آنِ مولاي اوست.

 

پس هر آنچه که از جانب بنده صادر مي شود، به حق بر مي گردد. وقتي هستي شخص از خداست، فعل و قوّه و عبادت و نيايشش نيز از آنِ اوست.

صدور افعال عبادي از انسان، صورتي ظاهري دارد و صورتي باطني و گاهي کاستي و نقص در شکل و صورت ظاهري عبادت است نه باطني، مثل اين که صدقه اي را که داده اندک است يا به فقير يک وعده غذا داده و يا چند رکعتي نماز خوانده است.

و گاهي هم کاستي از جهت محتوا و معنا است; مثلا در انجام عبادت، حضور قلب کامل نداشته است. پس گاهي ضعف کمّي دارد و گاهي کيفي و عمل ممکن است به يکي از اين دو جهت مورد پذيرش قرار نگيرد. از اين جهت زائر خانه خدا احتمال مي دهد که از روي غفلت برخي اجزا و شرايط عبادتي را به جا نياورده يا وظيفه خود را درست انجام نداده و يا با حضور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . وسايل الشيعه، همان مدرک، باب 20 طواف، ح6


 

قلب کامل عبادت نکرده است. لذا از خداوند مي خواهد که با لطف و کرم از اين کاستي ها بگذرد و آن ها را بپذيرد.

 

دعاي رکن يماني:

 

آن گوشه از خانه خدا که رو به سرزمين خوشبختي ـ يمن ـ دارد رکن يماني ناميده مي شود و نقل است که جبرئيل نزد آن ايستاد تا هرکس بر آن دست کشيد برايش آمرزش بخواهد.(1) رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را مي بوسيد و گونه بر آن مي نهاد(2) و بر آن دست مي کشيد و صورت بر آن مي نهاد.(3) امام صادق(عليه السلام) : چون به آن مي رسيد خود را به آن مي چسبانيد (در آغوشش مي گرفت)، از او پرسيدند چگونه است سنگ سياه را مي بوسي و خود را به رکن مي چسباني؟ فرمود: پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ياد آوري کردندکه هيچ گاه به رکن يماني نيامدم جز آن که جبرئيل از من پيشي گرفته و به آن آويخته بود.(4) اگر رکن يماني در موازات يمينِ عرش الهي قرار دارد و دستور است آن بخش از کعبه را که در موازات عرش قرار دارد استلام کنيم(5) و اگر رکن يماني دري است که امامان از آن وارد بهشت مي شوند،(6) در چنين مکاني که اين همه قداست دارد و فرشته مقرب، و ختم نبوت و حقيقت ولايت به آن مي آويزند و آن را در آغوش مي گيرند، چه بايد گفت؟! و چه دعايي بايد خواند؟ و اهل زمين را در چنين جاي مقدّسي چه بايسته است که بگويند تا فرشته اي هجير نام (آمين گو)، که بر آن موکّل است،(7)تأييد کند و آمين بگويد؟!

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1   محمدي الريشهري، الحج و العمرة في الکتاب والسنة، چاپ تهران، دار الحديث، 1383، ص 112، ح 226

2  . همان مدرک، ح223

3  . همان مدرک، ح224

4   وسائل الشيعه، همان مدرک، باب 22 طواف، ص419، ح3

5  . همان مدرک، ح4

6  . همان مدرک، ح6

7  . همان مدرک، ب23، ح2


 

امام صادق فرمود: از هنگامي که خداوند آسمان ها و زمين را آفريد، فرشته اي را بر رکن يماني گمارد که آن، کاري ندارد جز آمين گفتن بر دعاهاي شما. پس لازم است هر بنده اي بينديشد که چه دعايي مي کند،(1) همه سخن در اين نکته است که در اين مکان زائر چه بر زبان آورد که فرشتگان نيز آن را تأييد کنند و تعاليم ديني ما را در اين باره ياري دهند.

همراه امام رضا(عليه السلام) طواف مي کردم، چون به رکن يماني رسيديم، دست به آسمان بلند کرد و فرمود:

 يا اللَّهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَة ، وَ خالِقَ الْعافِيَة ، وَ رازِقَ الْعافِيَة ، وَ الْمُنْعِمَ بِالْعافِيَة ، وَ الْمَنّانَ بِالْعافِيَة ، وَ الْمُتَفَضّـِلَ بِالْعافِيَة ، عَلَيَّ وَ عَلَي جَمِيعِ خَلْقِک ، يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ رَحِيمَهُما ، صَلّـِ عَلي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد ، وَ ارْزُقْنا الْعافِيَة ، وَ دَوامَ الْعافِيَةِ ، وَ تَمامَ الْعافِيَة ، وَ شُکْرَ الْعافِيَة فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَة ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِين .(2)

اي خداي صاحب عافيت و آفريدگار عافيت و روزي دهنده عافيت و اي نعمت بخش و منّت گذار و نيکي کننده به عافيت برمن و همه آفريده هايت. اي بخشنده و بخشايشگرِ دنيا و آخرت بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را عافيت و دوام و کمال عافيت و شکر بر عافيت در دنيا و آخرت روزي فرما. اي مهربان ترين مهربانان.

 

براي روشن شدن معناي دعا، ابتدا توضيح دو نکته لازم است.

1 . عافاه الله مِنَ الْمکروه معافاةً و عافية ; خدا او را از بيماري ها و بلاها دور داشت و دردهاي او را از ميان برد و همه بدي را از او دفع کرد. (3)

عافية، آن است که خداوند مکروه را از بنده دور کند،(4) از بيماري ها سلامت بخشد و از مکروهات بدن، باطن، دين، دنيا و آخرت دور سازد.

2 . با اين که عافيت اساس و پايه همه توفيقات است و انسان بدون آن، در امور دنيوي و در امور اخروي توفيق نمي يابد، ليکن با توجه به اين حد از اهميتي که دارد و از ظرافتي شگفت برخوردار است، پيوسته مورد غفلت قرار مي گيرد.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: الْعَافِيَةُ نِعْمَةٌ خَفِيَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِيَتْ وَ إِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ (5) عافيت نعمت پنهاني است، چون يافت شود فراموش گردد و چون از ميان برود يادآوري شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه، تهران، ج9، ص421، ب 23، ح2

2  . شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، چاپ اسلاميه، تهران، ج9، ب20 طواف، ص417، ح7

3  . اقرب الموارد، واژه عفو .

4  . منتهي الارب، واژه عفو .

5  . من لايحضره الفقيه، ج4، ص406 ; شيخ عباس قمي، سفينة البحار، چاپ تهران، کتابخانه سنائي، ج2، کلمه عفو.


 

عافيت بيشتر زماني مورد غفلت است که دوام و استمرار داشته باشد و افراد، مدتي طولاني از آن برخوردار شوند; همچنانکه علي(عليه السلام) فرمود: العوافي ] العافية [ إذا دامت جهلت و إذا فقدت عرفت  ;(1) عافيت هرگاه دائم و پايدار باشد معلوم نگردد. هرگاه زائل شود شناخته شود. يعني عافيت از درد و ترس و مانند آن، اگر دائمي باشد، آدمي قدر آن را نمي داند و وقتي زايل شد متوجه قدر آن مي شود و چون در صورت وجود عافيت، مي توان از لذت هاي دنيوي بهره مند شد لذا فرموده اند: بالعافية توجد لذّة الحياة  ;(2) به عافيت، لذّت زندگي را مي توان يافت. آري، لذّات زندگي با عافيت است و اين نعمت چنان گسترده و ساري و جاري و پنهان در زواياي زندگي است که هيچ لذّتي در پهنه زندگي بدون آن قابل دريافت
نيست و بهره ها و خوشي ها ولذّت هاي زندگي به مقدار بهره مندي از عافيت است و بدين جهت است که از آن، به گواراترين عطاياي الهي ياد شده و در مقايسه با ديگر نصيب ها و قسمت هاي نعمت هاي الهي، افضل و برتر شمرده شده است.

امام علي(عليه السلام) فرمود: دوام العافية أهنأ عطيّة و أفضل قسم  ;(3) دايمي بودن عافيت، گواراترين بخشش ها و نعمت ها و افزونترين و برترين قسمت ها است.

و چون عافيت برترين نعمت ها است، در دعاي تعليمي حق است که بخوانيم: } رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً...{ ;(4) پروردگار ما! هم در دنيا به ما خير عطا کن، هم در آخرت. زيرا مطابق تفسير پيامبر از حسنة، الحسنة في الدنيا الصحّة و العافية (5) است و چون مؤمن جهاني فراتر از اين جهان را مي نگرد، عافيت را در افقي برتر طلب مي کند; عافيت در دنيا و آخرت. علي(عليه السلام) هم فرمود: إن العافية في الدّين و الدّنيا لنعمة جليلة و موهبة جزيلة  ;(6) به راستي که عافيت در دين و دنيا نعمتي است نيکو و موهبتي است عظيم. و نعمت جميل، دنيا را با موهبت جزيل آخرت مقرون ساخته است.

 

در حديث مأثور است که راوي گويد: به امام صادق(عليه السلام)عرض کردم: وارد در طواف شدم و هيچ ذکر و دعايي جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعي نيز چنين بود. فرمود: به هيچ کس از آنان که در طواف دعا کرده اند، چيزي داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است.
طبق کريمه } اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا...{ ، خداوند عهده دار امور مؤمنان است; از جمله امور خلق، عافيت و سلامت آنان است. پس پروردگار عهده دار سلامت و وليّ عافيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . عبد الواحد بن محمد تميمي آمري، غرر الحکم ودرر الکلم، بشرح جمال الدين محمد خوانساري، چاپ تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج2، ص78، ح1907

2  . غررالحکم، ص4483

3  . غررالحکم، ص483

4  . بقره : 201

5  . بحارالأنوار، ج78، ص174 ; حاج شيخ عباس قمي، سفينة البحار.

6  . غرر الحکم، ج2، ص667، ح2704


 

خلق است ـ وليّ العافية ـ و چون عافيت مخلوق خدا و آفريده اوست پس او را به خالق العافية مي خوانيم و اين عافيت را چون خداوند به خلق مي بخشد و رزق و روزي حق است به خلق پس او را رازق العافيه مي ناميم و انعام يعني رساندن احسان به ديگران، پس خداوند منعم به عافيت است که باري تعالي عافيت را در حق مردمان احسان مي کند، لذا او را منعم بالعافية مي گوييم.

و چون عافيت نعمت سنگيني است که خدا در حق بندگان داده، لذا منّت حق است به بندگان خود و خداوند منّان، عافيت را در حق مردمان اعمال مي نمايد و به آنان سلامتي مي بخشد، لذا او را المنّان بالعافية مي دانيم. البته منّت دوگونه است; يکي اين که منّت يعني نعمت پر بها و بزرگي که در فعل و عمل انجام پذيرد. اين گونه منت قبح ندارد; چنانکه گفته مي شود: فلان شخص در بخشيدن خانه به فلاني منت نهاد، يعني نعمت سنگين و گرانبهايي به او داد و منت نهادن حق نيز در حقّ بندگان، از اين قبيل است که عملا خيري در حق بندگان اعمال مي نمايد ولي نوع دوم از منّت، با گفتار است که مذموم است و مردمان در حق يکديگر منت مي نهند.

و از آنجا که هر عطيه اي بر عطا کننده آن لازم و واجب نباشد، تفضّل محسوب مي شود چون عافيت، که حقي از خلق برحق نيست; لذا اعطاي آن بر خلق تفضّل به شمار مي آيد.

و اين، فضل و بخشش افزوني است از حق بر خلق، از اين جهت خداوند را المتفضل بالعافية مي خواند.

و در نهايت، چون عافيت در رابطه با حق، چنان است که گفته شد، زائر خانه خدا رزق و روزي عافيت را از خدا طلب مي کند، چون او رازق العافية است ندا مي دهد وارزقنا العافية .

و چون حق منّان بالعافية مي باشد، از او دوام آن را مي خواهد و چون المتفضّل بالعافية است کمال و تمام آن را طلب مي کند و چون عافيت را انعام حق مي داند و شکر نعمت لازم است، پس توفيق شکر آن را از حق مي طلبد.

*************

برگرفته از کتاب دعاهای طواف(۲)نوشتهء آقای علی گودرزی